داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد