میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد