شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

عشق غیور

می‌وزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
می‌کند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه

برگ‌ریزان ا‌ست و پاییزان، در این طوفان رنگ
کاروانی می‌کند گویا عبور از قتلگاه!...

بال در بال کبوترها کدامین آفتاب
می‌کند پرواز تا آفاق نور از قتلگاه؟

باز عیسی می‌رود تا سیر خورشیدی کند
یا کلیم آورده خورشیدی به طور از قتلگاه؟

تا چه آمد بر سر قرآن؟ که می‌آید به گوش
نالۀ انجیل و تورات و زبور از قتلگاه

پیکر سی پارۀ قرآن به روی نیزه‌هاست
یا سرِ خورشید افتاده‌ست دور از قتلگاه؟...

رود رود زمزم این‌جا شور و حال زمزمه‌ست
تا چه سهمی می‌بَرد با این مرور از قتلگاه

شط در این‌جا بر سر و بر سینه می‌کوبد که حیف
می‌بَرم با خود فقط چشمی نمور از قتلگاه

این‌ که می‌جوشد ز طبع نینوایی شعر نیست
تا ابد این چشمه می‌گیرد شعور از قتلگاه

شعر ما هم چون دل ما کربلایی می‌شود
گر بیفتد در دل دیوانه شور از قتلگاه

درک سرخ ما ز عاشورا تو را کم داشته‌ست
لحظه‌ای سر بر کن ای عشق غیور از قتلگاه