دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود