دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری