مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»