شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
صفای اشک به دلهای بیشرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهند
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود