فرصت نمیشود که من از خود سفر کنم
از این من همیشگی خود گذر کنم
دیر سالیست هر چه میخواهم
از تو یک واژه درخورت گویم
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
چگونه میشود از خود برید؟ آدمها!
میان آینه خود را ندید، آدمها!