او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت