محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست