گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت