سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست