ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى