بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
حسین، کشتهٔ دیروز و رهبر روز است
قیام اوست که پیوسته نهضتآموز است
دنیاست چو قطرهای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟