خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید