وقتی تو نیستی، نه هستهای ما
چونان که بایدند، نه بایدها...
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید
تویی پیداتر از پیدا نمییابیم پیدا را
چرا مانند ماهیها نمیبینیم دریا را
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها