میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
آفتاب بن علی بن حسين بن علی
راوی نور، شكافندۀ علم ازلی
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان