در چاه عدم دو همقدم افتادند
با هم به سیهچال ستم افتادند
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
در باغ جهان نسیم سرمد آمد
بر غنچۀ علم، فیض بیحد آمد
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
بر عمرِ گذشته کن نگاهی گاهی
از سینۀ خود برآر آهی گاهی