دنیای کلام تو جهان برکات است
عمریست جهان ریزهخور این کلمات است
من ماندم و مرغ سحر و نوحهگریها
اندوه پرستو، غم بیبالوپریها
پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
از اسب فرود آی و ببین دختر خود را
بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست
در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده