در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
ای تیغ عشق! از سر ما دست برمدار
دردسر است سر که نیفتد به پای یار
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟