در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟