ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
آنان که به کار عشق، بودند استاد
کردند «ز دست دیده و دل فریاد»
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
سرچشمۀ فیض، آرزو کن به دعا
تحصیل امید و آبرو کن به دعا