امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
ای آفتاب حُسن به زیباییات سلام
وی آسمان فضل به داناییات سلام