آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
بر شاهراه آسمان پا میگذارم
این کفشها دیگر نمیآید به کارم
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرّحمان بخوان پیغمبرانه
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
بر خاکی از اندوه و غربت سر نهادهست
بر نیزهٔ تنهایی خود تکیه دادهست