از چشمهای تارمان اشک است جاری
ای آسمان حق داری اینگونه بباری
بر شاهراه آسمان پا میگذارم
این کفشها دیگر نمیآید به کارم
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرّحمان بخوان پیغمبرانه
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
بر خاکی از اندوه و غربت سر نهادهست
بر نیزهٔ تنهایی خود تکیه دادهست