با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
آفتابی کز تجلی بیقرینش یافتم
در فلک میجُستم اما در زمینش یافتم
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند