هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
حسود حُسن تو برگ گل است، شبنم هم
اسیر عصمت تو آسیهست، مریم هم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود