هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید