من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
پیراهنت از بهار عطرآگینتر
داغت ز تمام داغها سنگینتر
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند