میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان