با من بیا هرچند صبرش را نداری
یک جا مرا در راه تنها میگذاری
امشب که ماهِ آسمان پرتوفشان است
با حُسن خود چشم و چراغ کهکشان است
هرچند در پایان حج آخرین است
«من کنتُ مولا...» ابتدای قصه این است
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است