از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
این کیست که آقای جوانان بهشت است؟
نامیست که بر کنگرۀ عرش نوشته است