شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

آن سرو قامت

با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفته‌ایم که غرق خجالتیم

امروز اگر به سایۀ راحت نشسته‌ایم
مدیون استقامت آن سرو قامتیم

دیری‌ست چشم‌ها همه مبهوت آن لب است
عمری‌ست سرسپردۀ آن خال وحدتیم

این دست‌ها ادامۀ دست وفای توست
امروز اگر بزرگتر از بی‌نهایتیم

باشد که جام دوست تسلایمان دهد
ما را که تا همیشه قدح‌نوش حسرتیم

رونق‌فزای میکدۀ عشق بعد از این
تا صبح وصل تشنۀ جام ولایتیم