شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

از همیشه تنهاتر

عشق تو کوچه‌گرد کرد مرا، این منِ از همیشه تنهاتر
در غمت ای غم تو عاشق‌سوز! چشم من کاش هرچه دریاتر

شهر در انتظار رؤیت توست، همه از روی بام چشم‌به‌راه
چون قرار است ماه من روزی، باشی از روی نیزه پیداتر

شهر در انتظار رؤیت توست، همه آمادۀ پذیرایی
همۀ شهر حاضرند ولی بام‌ها، سنگ‌ها، مهیاتر

چه کند کاروان اگر کوفه...؟ چه کند کاروان اگر در شام...؟
این همه پرسشِ بدون جواب و یکی از یکی معماتر

می‌شود دید هر کجا حتی، بین این کاسه‌آب، عکس تو را
با لب خشک می‌شود حالا، آخر قصه‌ام چه زیباتر