شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

امینِ آمنه

با ریگ‌های رهگذر باد
با بوته‌های خار
در خیمه‌های خسته بخوانید
در دشت‌های تشنه
با اهل هر قبیله بگویید:
لات و منات و عزی را
دیگر عزیز و پاک مدارید
این مهر و ماه را مپرستید
اینک
ماهی دگر برآمد و خورشید دیگری
آه ای امین آمنه، ای ایمان!
باری اگر دوباره درآیی
روی تو را
خورشیدها چنان که ببینند
گل‌ها آفتاب‌پرست تو می‌شوند
ای آتش هزارۀ زرتشت
از معبد دهان تو خاموش!
ای امّی امین!
میلاد تو ولادت انسان است
-انسان راستین -
::
آن شب چه رفت با تو، نمی‌دانم
شاید
خود نیز این حدیث ندانی
با تو خدا به راز چه می‌گفت؟
باری تو خود اگر نه خداگونه بوده‌ای
یارایی کلام خدا را نداشتی!
گر بعثت تو سبب عصمت تو بود
آنک چگونه کودک عصمت را
تا موسم بلوغ نبوت رسانده‌ای؟
میلاد تو اگر نه همان بعثت تو بود!
::
هان ای پرنده‌های مهاجر
آنک پرنده‌ای که به هجرت رفت
بی‌آن‌که آشیانه تهی ماند
آن شب مشام خالی بستر
از بوی هجرت تن او پر بود
اما به جای او
ایثار
زیر عبای خوف و خطر خوابید
::
تا چشم‌های خویش فرو بست
گفتی
آینۀ تمام‌نمای خدا شکست!
آه ای یتیم آمنه ای ایمان!
دنیا یتیم آمدنت بود
دنیا یتیم رفتنت آمد!
::
خیل فرشتگان
با حسرتی ز پاکی جبرآلود
در اختیار پاک تو حیران‌اند
تو
اسطوره‌ای ز نسل خدایانی؟
یا از تبار آدمیانی؟
تردید در تو نیست
در خویش بنگریم و ببینیم
آیا خود از قبیلۀ انسانیم؟
::
در وقت هر نماز
من با خدا سخن ز تو بسیار گفته‌ام
بس می‌کنم دگر که تو را باید
تنها همان خدا بسراید!