شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بوی تربت

دشت
گام‌های جابر و عطیّه را
یک‌هزار و چارصد بهار
در بغل گرفته است
خاک، زیر پوستش
ردّ پای این دو را هنوز
مثلِ خون تازه حفظ کرده است
اوّلین مسافران اربعین هنوز هم
در کنارِ ما پیاده سیر می‌کنند

از عطیّه در خیال خود سؤال می‌کنم:
«جابرِ هزار و چارصد بهار پیش
مدفن غریب و بی‌نشان دوست را
بی فروغ دیده‌اش، چگونه یافت؟
با کدام سوی چشم
بی‌امان به سوی کربلا شتافت؟»
پاسخ عطیّه یک کلام بود:
«بوی تربت حسین»