شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

تسبیح خدا

بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند

یارب از ظلمت زندان شبستان ما را
گو شبی روزنه در صبح و ضیا بگشایند

سازِ ذرات همه نغمۀ تسبیح خداست
گر خلایق درِ گوش شنوا بگشایند

نای توحید به چنگ آر و دمی دم کآفاق
گوش در نغمۀ آیات خدا بگشایند

دردمندان غمت را به تبسم دریاب
تا طبیبانه درِ دار شفا بگشایند

چشم درپوش و کرم کن که بدان شکّرخند
در ببندند به درد و به دوا بگشایند

عاصیان گر که درِ توبه به عصیان بستند
عاشقانت درِ رحمت به دعا بگشایند

از پسِ پرده درِ صدق و صفا می‌بندند
صحنه‌سازان که درِ روی و ریا بگشایند...

دست‌گیری به نهانی که سخاوتمندان
لب ببندند اگر دست سخا بگشایند...

«شهریارا» به نوای نی جان‌سوز تو گوش
چون توانند، که بی‌ساز «صبا» بگشایند