شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

حج ناتمام

چشمه‌چشمه می‌جوشد خون اطهرت این‌جا
کور می‌کند شب را، برق خنجرت این‌جا

چشمه‌چشمه می‌جوشد، از دل زمین هر شب
خون اصغرت آن‌جا، خون اکبرت این‌جا

می‏‌رسد به گوشم گرم، بانگ خطبه‏‌ای پُرشور
خطبه‌ای که بعد از تو، خواند خواهرت این‌جا

از فرات می‏‌جوشد موج و می‌زند بوسه
بر کرانۀ خشکِ حلق و حنجرت این‌جا

این فرشتۀ وحی است، وحیِ تازه آیا چیست؟!
روی نیزه می‌خواند، آیه‌ای سرت این‌جا

کیست این‌که ناآرام، در خرابه می‌گرید؟
موج می‌زند در خون، چشم دخترت این‌جا

کربلا چه پیوندی با فدک مگر دارد؟
غصب می‏‌شود از نو، سهم مادرت این‌جا

حجِّ ناتمام تو، راز دیگری دارد
در غدیر خم جاری‌ست، حجّ آخرت این‌جا

این ضریح شش‌گوشه، حجّ پاک‌بازان است
آب می‏‌شوم از شرم، در برابرت این‌جا