شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

حج ناتمام

تو را کشتند آن‌ها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند

تمام کوفیان گفتند که خارج شدی از دین
ولی مفهوم حج ناتمامت را نفهمیدند

تو با اهل و عیالت آمدی قصدت حکومت نیست
میان سجده بودند و قیامت را نفهمیدند

سیاه است آنقدر دنیایشان، ای نور آزاده!
که حتی هم‌نشینت را، غلامت را نفهمیدند

تو را بر دوش خاتم دیده بودند آن حسودانی
که خاتم از تو بردند و مقامت را نفهمیدند

سرت را در تنور انداختند و فکر نان بودند
به قدر گندم ری احترامت را نفهمیدند

تو بعد از کربلا بر رحل نیزه آیه می‌خواندی
تو قرآن بودی و مردم دوامت را نفهمیدند

تو یاسین، یا حسین بی سری، تو قلب قرآنی
به نام دین تو را کشتند و نامت را نفهمیدند