شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

حقیقت تابان

تویی که می‌دمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی

زمان بدون تو مثل کلافِ سردرگم
زمین بدون تو یک تودۀ سیاه، علی

چه حاجت است به برهان؟ حقیقت تابان!
که خود تویی به کمالات خود گواه، علی

یکی شبیه تو کو در عوالم امکان؟
چگونه عقل نیفتد به اشتباه، علی؟

کجا کسی به حریم تو راه خواهد یافت؟
هنوز محرم تو نیست غیر چاه، علی..

بدون جنگ، جهان را به صلح خواهی برد
که عشق، فتح قلوب است بی‌سپاه، علی

مگر اشارۀ تو صبح را بتاباند
دعای نیمه‌شب و ورد صبحگاه، علی..

چقدر این در و آن در زدن، کریم تویی
مرا گدای در این و آن مخواه، علی

به جدّ و جهد میسّر نمی‌شود دیدار
مگر مرا برسانی به یک نگاه، علی

از آستان تو سائل نمی‌رود محروم
فقیرم و به تو آورده‌ام پناه، علی

به دل‌شکسته نظر می‌کنند اهل وصال
شکسته‌ایم و گواه است اشک و آه، علی

جواب پرسش دشوار «ماالحقیقه» تویی
درآمدی و رسیدم به صبحگاه، علی