هلا! در این کران فقط به حُر، امان نمیرسد
که در کنار او به هیچکس زیان نمیرسد
بهشت، خیمهٔ عزای اوست این حقیقتیست
که باورش به ذهن کوچک گمان نمیرسد
شروع شورش غمش ز شور اشک آدم است
به درک گریه بر مصیبتش زمان نمیرسد
فلک! به گوش خود بخوان که ضجهٔ زمینیان
به های های نالهٔ فرشتگان نمیرسد
به نون و القلم، قسم، به آن شعر محتشم
قصیده بیسرودن از غمش به آن نمیرسد
به خیمهها نمیرسید کاش پای ذوالجناح
که خیری از رسیدنش به کودکان نمیرسد
که دیده است خون به دل کنند مشک تشنه را؟
که هیچ میزبان چنین به میهمان نمیرسد
رباب را سهشعبه ذره ذره ذره آب کرد!
مگر که تیرت ای اجل به ناگهان نمیرسد؟
حسین داده بود جان، کنار جسم اکبرش
که شمر میرسد به سر، ولی به جان نمیرسد
کشید خنجر از غلاف و روی سینهاش نشست
به حیرتم چرا عذاب از آسمان نمیرسد؟!
به سر رسید قصه، روضهخوان چه میشود بگو
که هیچ چیز دست کم به ساربان نمیرسد
حکایتیست خلوت تنور با سر حسین
ولی به بزم بوسههای خیزران نمیرسد
چقدر زجر میکشند کودکان، عمو که نیست
که رفته است دست او به کاروان نمیرسد
رسید کاروان به شام، خوب گوش کن یزید
صدای ناله و صدای الامان نمیرسد
چنان بر اوج نیزهها حماسه ساخت از بلا
که هر چه میدود به سوی او، جهان، نمیرسد
صلات ظهر خون به حق اقامه بست آنچنان
که تا ابد به گَرد سجدهاش اذان نمیرسد!
اَعوذ بالبلا، همیشگیست کربلا، مگو
که گاه ابتلا و وقت امتحان نمیرسد
رسیده او به ما ولی نمیرسیم ما به او!
اگر که مرد بیقرار داستان نمیرسد