خدایا...

خدایا دلی ده حقیقت‌شناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس

مرا جز تو کس، یاور و یار نیست
چه گویم که یارای گفتار نیست...

دلم رشحۀ بحر انعام توست
چو ماهی، زبان زنده از نام توست

ندارد فروغی ز خود مشتِ گل
مگر پرتو فیضت افتد به دل...

نبخشی اگر گمرهان را سراغ
نیفروزد از داغ عشقت چراغ

در این تیره‌کاخی که ظلمت سراست
نفس راه لب را چه داند کجاست؟

ازل تا ابد، مدّ احسان توست
به خوان کرم، دل نمکدان توست

میِ عشق، روشنگر سینه شد
به خم‌خانه‌ات، چشم آیینه شد...

ندانسته‌ام کیستم، چیستم
تویی عین هستی و من نیستم

فنا را کجا لاف دعوی رسد؟
مگر دست دعوی به معنی رسد

«حزین»، از میِ بی‌خودی جام کش
زبان مست دعوی‌ست، در کام کش

اگر محو کثرت وَ گر وحدتی
به هر صورت، آیینۀ حیرتی...

چو از خویش و بیگانه تنها شوی
قبول خداوند یکتا شوی

صوفی‌نامه (دستگاه ماهور)