شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

دل داغدار

مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را
شکسته صاعقۀ تازیانه، بال و پرم را

اگر فرات به دجله بریزد و بخروشد  
نمی‌نشاند، یک ذره آتش جگرم را

غروب بود که با کاروان، به شام رسیدم  
در آفتاب رصد کن، حکایت سفرم را...

کدام اقیانوس، از دهان رود شنیده  
تغزل کلمات برادر و پدرم را؟

چگونه سرو بمانم؟ که خط خاطره و خون
شکسته است دلم را، شکسته بال و پرم را