شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

روزی که راهی شد پدر

این اشک‌های داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید

چشمان خیسم آب از آتش خورده آری
در سینه پنهان کرده‌ام صد زخم کاری

من اشک‌های مادرم را یاد دارم
دل‌شوره‌های خواهرم را یاد دارم

وقتی که راهی شد پدر در خاطرم هست
روزی که برگشت از سفر در خاطرم هست

خون‌سرفه‌های ممتدش را گریه کردم
هر نیمه‌شب حالِ بدش را گریه کردم

من فرق رفت و آمدش را خوب دیدم
جسمی که کم شد درصدش را خوب دیدم

ما کودکی‌هامان صف قند و شکر بود
ما عیدمان دلتنگیِ دست پدر بود

ما مشقمان با جیغ آژیر خطر بود
هر نعرۀ موشک برامان یک خبر بود

ما ضرب را ضدّهوایی یادمان داد
تفریق را بمبی که بین کوچه افتاد

ما را امیدِ کودکِ همسایه آموخت
باید به پایانِ سفرها چشم‌ها دوخت

وقتی حیاط خانه را یک عمر بی‌بی
هر صبح جارو کرده با حال غریبی

وقتی نگاهش خیره بر آغوش در بود
با هر خبر چشمانمان از شوق تر بود..

در تکیه‌هامان روضۀ اکبر گرفتیم
ما هر چه داریم از علی‌اصغر گرفتیم

بر پایمان صد آبله از راه داریم
امّا پسِ این ابرها یک ماه داریم

در کوچه‌های شهرمان، هر کوچه باغی‌ست
باغی که هر آلاله‌اش تصویر داغی‌ست..

ما چشممان سمتِ افق‌هایی سپید است
بر شانه‌هامان عطر تشییع شهید است