شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

رکاب شوق

هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست

تا مپندارند با مرگم تو مى‌ميرى بگو
اينكه می‌بينيد فعل است و ظهور، الله نيست

در مسير لا و الا خون عاشق مى‏‌دود
در دل معشوق مطلق راه هست و راه نيست

كاروان تشنه اشكت را نشانم داده است
منزل من چشم‌هاى توست، پلک چاه نيست

روى بر سمّ ستوران دادم و گفتم به خاک
در مقام جلوهٔ خورشيد جاى ماه نيست

مى‌برى من را و پا را مى‌‏كشم روى زمين
در ركاب شوق حرف از قامت كوتاه نيست

صوت داود است جارى از فضاى سينه‌‏ام
در مسيرش استخوانى گاه هست و گاه نيست

مى‌زنيدم ضربه امّا من نمى‌ريزم فرو
كوه را هيچ التفاتى بر هجوم كاه نيست