يارب از فرط گنه، نامهسياهم چه كنم
گر نبخشى ز ره لطف گناهم، چه كنم
بسته گرديده ز هر سو به رُخم راه نجات
ندهى گر تو در اين معركه راهم چه كنم
يوسف، افتاد به چاه از اثر بىگنهى
من ز فرط گنه افتاده به چاهم چه كنم
به هدف گر نخورد تير دعايم هيهات
به اثر گر نرسد شعلۀ آهم چه كنم
سايۀ لطف تو از لطف اگر روز معاد
نشود شامل احوال تباهم چه كنم
كس به روى منِ «ژوليده» نگاهى نكند
نكنى گر تو هم از مهر نگاهم چه كنم