سفر عشق

تقدیم به شهید والا مقام عبدالله اسکندری

رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بی‌سر آورده
کسی که حوصلۀ ظلم را سرآورده
حبیب‌وار سر از نیزه‌ها درآورده

نگاه کن! چمدانش پر است از غربت…

کسی، بزرگ‌کسی، صاحب کرامت‌ها
کسی به لحن جنون ترجمان غیرت‌ها
کسی که حرف زده با زبان فطرت‌ها
کسی ادامۀ راه شهید همت‌ها

چقدر قصۀ او آشناست در گوشم…

کسی که روضه برایش چشیدنی بوده
به چشم، قاب غریبی‌ش دیدنی بوده
که سیب سرخ گلویش رسیدنی بوده
تنش معطر گل‌های چیدنی بوده

عجیب نیست که بارانی است اطرافش…

به داد شام رسیده ستاره‌های تنش
شکسته هیبت شب را سپیدۀ کفنش
نوید صلح و سلام است صبح پیرهنش
به نیزه تکیه زده پای آخرین سخنش:

که یا حسین! به عهد خودم وفا کردم؟

کسی که با عطشش لب زده به جام حسین
سلام او به حسین و به او سلام حسین
رسیده پیکر خونینش از خیام حسین
بایستید برایش به احترام حسین!

میان او و امامش چه رازها که نبود…

بیا به مجلس او، از سر و تنور بخوان
برای خواهرش از زینب صبور بخوان
صدا بلند کن و با غم و غرور بخوان
از انتظار شهیدانه، از ظهور بخوان

بگو به سینه‌زنان سربلند گریه کنند…