شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

شکسته‌دل

«چرا تو ای شکسته‌دل! خدا خدا نمی‌کنی
خدای چاره‌ساز را، چرا صدا نمی‌کنی»
برای درد بی‌دوا، چرا دعا نمی‌کنی
بیا چو مرغ شب بخوان، ترانۀ خدا خدا

الا که نامه‌ای سیه، به دست خالی‌ات بود
سر شک تو نشانه‌ای، ز خسته حالی‌ات بود
دل شکسته شاهدِ شکسته‌بالی‌ات بود
شکسته بال من بیا، سفر کنیم تا خدا

شبی بیا و تا سحر به هر ستاره سر بزن
از این قفس به آسمان، کبوترانه پر بزن
به خاک عجز و بندگی، گلاب چشم تر بزن
شتاب کن که می‌خرد، سِرشکِ توبه را خدا

خدا به اشک نیمه‌شب، ثواب می‌دهد بیا
خدا به نالۀ سحر، جواب می‌دهد بیا
خدا براتِ دوری از عذاب می‌دهد بیا
بیا و آشتی کن ای دل رمیده با خدا

الا که بذر معرفت، به سینه کاشتی بیا
شبی که اشک حسرتی، به دیده داشتی بیا
بیا به درگه خدا، برای آشتی بیا
بیا که می‌خرد ز ما‌، طاعت بی‌ریا خدا

بیا و شست‌وشو بده، ز دل غبار کینه را
چرا صفا نمی‌دهی، حریم پاک سینه را
چرا صدا نمی‌زنی، شهیدۀ مدینه را
به حرمت حبیبه‌اش، نظر کند به ما خدا

چرا به خیل عاشقان، تو اقتدا نمی‌کنی؟
چرا به یاد نینوا، چو نی، نوا نمی‌کنی
چرا به پای دل سفر به کربلا نمی‌کنی
حسین اگر رضا شود، شود ز ما رضا خدا

اگر که جام دیده‌ات، ز گریه لب به لب شود
اگر به رسم عاشقی، دلت خدا‌طلب شود
سفینة‌النجات ما، حسین تشنه‌لب شود
خداست با حسین ما، حسین ماست با خدا