شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

صفای سحر

گرچه تا غارت این باغ نمانده‌ست بسی
بوی گل می‌رسد از خیمۀ خاموش کسی

چه شکوهی‌ست در این خیمه که صد قافله دل
می‌نوازند به امید رسیدن، جرسی...

ای صفای سحری جمع به پیشانی تو!
باد پاییم و به گردت نرسیده‌ست کسی...

چه صمیمی‌ست خدایی که تو یادم دادی!
لطف محض است اگر نیست جز او دادرسی

باز شب آمد و من ماندم و این گریه و نیست
جز ابوحمزۀ طوفانی تو همنفسی