شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

طلَعَ البَدرُ عَلَینا

عاشقم عاشق نامی، منم و عشق امامی
غرق در سرّ جوادم، چه امامی و چه نامی

دف‌زنان، خواند مدینه: «طَلَعَ البَدرُ عَلَینا»
سر زد از خانۀ خورشید، عجب ماه تمامی

نُه کبوتر، دل تنگم به حرم کرده روانه
تا به تو، از قم و مشهد برسانند سلامی

شده‌ای پیرِ جهانی به جوانی و شدم من
بندۀ پیر خرابات و عجب لطف مدامی

«همه عزّی و جلالی، همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری، همه جودی و» مرامی

آه! اگر نان یتیمی، رسد از خوان کریمی
وای! اگر از تو جوادی، برسد جامه و جامی

با تو، بی‌خود شدن از خویش؛ چه مستی حلالی!
بی تو، چرخیدنِ بی‌عشق؛ چه احرام حرامی!

پسر حیدری و خاتم جود است به دستت
شود آزاد، نگاهت اگر افتد به غلامی

عالمی دل به رضا بسته، رضا دل به تو داده‌
برده‌ای خسرو شیرین! دل سلطان به کلامی

باب اگر باب جواد است، در آن گوشه مقیمم
بیش از این در همه آفاق، مگر هست مقامی؟

«من از آن روز که در بند تو» هستم، شدم آزاد
ندهم هر چه رهایی، به چنین حلقۀ دامی

به چه کار آیدم این سر؟ نرسد گر به سرایت
بشکند پای طلب، گر نزند سوی تو گامی

ای محمد! برسد بعد تو، همنام تو بی‌شک
که بر این سلسله، نامش بشود حُسن ختامی

نظری کن که دلم را برسانم به طلوعش
که خروش قلمم را، برسانم به قیامی